جلد اول...قسمت سیزدهم
سربازان جنگ
سایه درحال نزدیک شدن بود ، وقتی به فاصله نزدیکی رسید صورتش نمایان شد ، باز هم همان صورت زیبا ، صورتی سفید رنگ و جذابی داشت ، موهای بلوندش جذابیتش رو چند برابر میکرد ، واقعا حیرت آور بود با ضربه کوچک لوک به خودم اومدم .
ملکه درست در مقابلم ایستاده بود و نگاهم میکرد سپس از من چشم برداشت و لوک نگاه کرد اونو هم بررسی کرد انگار منتظر چیزی بود.
رو به من کرد و گفت: خب بگو ببینم تو اون گرگینه رو از کجا میشناسی؟
گفتم : اممم خب من اونو وقتی به جنگل اومدم دیدم از اون روز اون از دور مراقبم بود تا چند ساعت پیش.

ادامه...